Tuesday, March 1, 2011

آسه آسه یواش یواش... سه شنبه نویس

احساس مزخرفیه که بدونی تو ایران، خیلی ها دل تو دلشون نیست... بدونی اصلاً حساب نداره شب از کی بتونی خبر بگبری و از کی نه... بعد نشسته باشی و ویتنی هیوستون گوش کنی... 
من نذاشتم. رادیو فردا گذاشت! اما شدید من رو یاد بهزاد و مامان می اندازه.
"I Will Always Love YOUUUU...."
that's true... believe me, it is true....
    the waves of the music say "so, goodbye... please don't cry..."
I can't can't can't bear....
    they won't won't won't dare... 
    "I wish you joy and happiness"
"I will always love you...............
گیومه آخر را باز می ذارم... آره، باز می ذارم که دوست داشتن بسته شدنی نیست....
***
نگران بابائم. نگران مامانم. نگران بهزادم.... هرچند امروز شاید آخرین کسایی که باید براشون نگران باشم اونهان... دل که منطق نمی فهمه لامصب...
نگران تک تک دوست هامم. تک تک سربه هواهای دوست داشتنی... مراقب باشید. جون هرکی که دوست دارید، مراقب باشید...
لعنت...
لعنت که هرکسی که یه بار هم هوای نفس کشیدنش از ایرن گذر کرده باشه، به جای "دلتنگم"، میگه "نگرانم".... زندگی مزخرفیه.
***
.
.
.
این احساس مزخرفیه که حس کنی حق نداری تو چنین روزی، از معماری و از خودت بگی!!! چیزی ندارم که بگم، اما اگه باشه هم، حس عذاب وجدان... که تو از خودت می گی وقتی...
من چقدر احمقم! X(
***
آسه آسه، یواش یواش می آم یه روز در خونتون... آره یه روز خوب می آد می دونم...

جالبه. این آهنگ برام یه تصویر زنده داره. فکر کنم گره خورده با تصویری که از مامان دارم وقتی بچه بودم، تو خونه قدیمیمون و دایی فرهاد از پیشمون رفت... از لای پرده نگاهش می کرد که می ره و بعد نتونست اشکاشو کنترل کنه... برای من، دختر کوچولوی خونه چیز غریبی بود... حتماً اون موقع روز زمین نشته بودم... چون از خیلی پایین دارم مامان رو نگاه می کنم... برای من اون روز، رفتنش با رفتن های روزهای دیگه فرقی نمی کرد... حتماً برای مامان می کرد...

یه روز اینجوری می خونم و می آم خونه... می بینم که یواشکی از پنجره نگاهم می کنی و سرم رو می اندازم پایین از خنده و لبخند اندازه کل صورتم، سرتاپامو می گیره...
آسه آسه، یواش یواش
می آم در خونه تون
یک شاخه گل در دستم
سر راهت می شینم
از پنجره منو دیدی
مثل گل ها خندیدی......
***
فکر کنم یه روزی، به زودی، اسم بلاگم رو عوض کنم! تومایه های "موسیقی و کلمه" چه طوره؟؟؟ :))
هه هه... نگار خودش خوبه... درواقع بی نام بودن زیر سایه ای از نگار بودن...
***
می دونی؟ فکر می کنم اگه شرایط ایران فرق می کرد و فرض کنیم که می شد و من همین باشم که هستم (چون این که هستم مسلماً شدیداً متأثر از محیط پیرامونم بوده)، بلاگم فقط می شد معماری و موسیقی... شاید گاهی ترانه و رفتارشناسی...
***
دیدی این ماشین قدیمی هارو که قالپاق چرفشون آویزونه و تلق تلق صدا می ده موقع حرکت؟ حالا لپ تاپ من هم دقیقاً همون صدا رو می ده! چیز  خاصیه به نظرت؟؟؟
***
گوشم می خاره!
مامان ایران می گفت اگه کف دستم بخاره، پولدار می شم! حالا اگه توی گوشم بخاره و با گوش پاک کن هم نتونم به داد خودم برسم یعنی چی؟
***
امیدوارم دچار سوراخ شدگی معده نشدم... الان می خندم، اما امروز اصلاً خوب نبود...
***
اه.
بابا من چرا نمی تونم بزنم یه کم، فقط یه کم به رگ بیخیالی؟؟؟؟؟ به کلی از آدمهایی که می شناسم حسودی ام می شه و لجم می گیره از خودم وقتی فلج می شم، فقط چون فکر می کنم و فکر می کنم و با فکر هام تارهای چسبناکی دور ودم می بافم و قدرت هر تکونی رو از خودم می گیرم... اه
***
شیرینی کجا می فروشن؟؟؟ بالاخره یه روزی می شه که من باید از خوشی کل دانشکده رو شیرینی بدم... شیرینی فروشی کجاست؟؟؟
***
دوست ندارم این آخر هفته برم پیش خاله ام. از سه هفته پیش تا حالا... صورتم داغون شده! دوست ندارم...
دوست دارم این آخر برم پیش خاله ام. اونجا یه نامه پذیرش هست که دوست دارم بگیرمش تو دستهام، بلکه انرژی مثبت بهم بده...
دوست ندارم این آخر هفته برم پیش خاله ام. اونجا دیگه نمی تونم اینطوری، بیماروار، ایران رو رصد کنم، له له زنان برای یه خبر... هرچند کوچیک.
دوست دارم این آخر برم پیش خاله ام. سرم رو بذارم روی زانوش و های های ببارم... دلم آغوش گرم می خواد...
خاله لیلا دوست نداره خودم رو لوس کنم.
من مامانم رو می خوام.
***
باران ببار، باران ببار، ببر مرا از این دیار...
***
عصار دوست دارم.
فکر می کنم نامردیه که بگی فلان جا بوده یا بهمان جا... ترانه هاشو گوش کن و ببین از کی و تا کجا معترض بوده این بشر... و نه فقط به خاطر اعتراض! که صدا و انتخاب ترانه ها و شور خوندش رو دوست دارم...
.
.
.
محتسب و مست... عمری دنبالش گشتم و بالاخره یابیدم! هوووورا! تا مدتها می تونم گوشش بدم! حتی با این کیفیت خراب... دم پروین اعتصامی گرم... زیاد...
گفت آگه نیستی از سر درافتادت کلاه...
گفت در سر عقل باید! بیکلاهی عار نیست...
گفت می بسیار خوردی، کین چنین بیخود شدی...
گفت ای بیهوده گوی! حرف کم و بسیار نیست...
گفت باید حد زند هشایر مردم مست را...
گفت هشیاری بیار! اینجا کسی هشیار نیست.........

فکر کنم که کِی این شعر گفته شد و کِی خونده شد...
یادمون نره که این عصار همونه  که کلی آهنگ برای جنگ و مذهب و... خونده...
***
یه عمر به پیشنهاد بابا (وقتی 9-10 ساله بودم البته پشنهاد داد یه یه دختر بچه گاگول که جلو زبونش رو نمی تونست بگیره! فکر نمی کرد تا 26 سالگی یادم بمونه احتمالاً!!!) که اگه جایی گیر کردم، بگم اصلاً مرجعم صانعیه! اون گفته اون جوری!!!!!! بعد این چند سال اخیر هی دیدم اوضاع داره خطری می شه! حالا یه آلترناتیو دیگه پیدا کردم: بیات زنجانی!!! فکر کن!!!
و البته که امیدوارم کلاً این دوره رد شده و این حرفها بشن خاطره ای برای خندیدن!!!
***
یه روز خوب می آد که من استاد دانشگاه شده ام... که خسته می شم، می کوبم می رم علم و صعت... می شینم تو پارک جلوی دانشکده و بلند بلند می زنم زیر آواز... که بگم کوچ عاشقانه تو...
.
.
.
امروز مست و خسته توی راه خونه روی ریل ره آهن زل زده بودم به امتدادش... باد توی موهام می پیجید و چه خوب بود...
دلم فریاد می خواست... دلم فریاد می خواد...
***
فکر کنم یک کم دیگه پیش برم، بید رسماً اعتیادم به "فرنی" رو اعلام کنم! اگه موجود به این شیرینی رو بخوام تلخ کنم باید بگم که یادمه اولین بار که فرنی افغانی خوردم خورد تو ذوقم که چقدر شیرینه!!! حالا الان یادم اقتاد که به گمونم طعم فرنی و شیره اصفهان رو یادم رفته!!! هرچند آدرس دوتا پاتوق همیشگی خودم و بابارو امکان نداره یادم بره! بله!!!
.
.
.
خورشت ماست چی می گه؟؟؟ هوووووووس کردم
P:
***
به گمونم حتماً باید برم ورزش! سال پیش، رقصیدنم ترک نمی شد... الان بدنم شدیداً ماساژ لازم داره و مسلماً تحرک... ماساژ رو خیلی خیلی جدی می گم! بدنم کوفته است... اونقدر که تو خواب، هم داشتم اذیت می شدم و داد وهوار می کردم که یکی من رو ماسااااژ بده!!!
.
.
.
اینجوری نمی شه...
پاشدم یه کم حرکات نرمشی و اینها!!! ماشاءالله ترق و توروق که از بدنم بلند شده!!! اوه اوه...
***
سرم، بالای گوش راستم تو یه خط ممتد تیر می کشه... من هم که پایه نشونه و فال بد گرفتن!!!
.
.
.
خیر آقا! خیر!!! من این پست رو سر شب (سرشب یعنی 12 شب!) شروع کردم و تا عصر و غروب به وقت ایران هم کوتاه نمی آم! بله! زهی خیال باطل! یعنی بخوام کوتاه بیام هم دلشوره لمصب نمی ذاره که...
***
دارم فکر می کنم تو آمریکا اگه بخوان مردم شلوغ کنند و بروند تو خیابون، ممکنه خیلی موفق نباشند! بسکه چااااق دارن :)) البته درواقع یکی از دلایل ای چاقی می تونه این باشه که خیالشون از اون بابت راحته!!!
***
من باور کن معتادی چیزی شده ام...
رفتم باز خواب!!!!
الان مصاحبه قذافی دیدم!!! خدااااااااااا!!!!! این از روی احمدی نژاد کپی می کنه به جان خودم!!! فقط عرضه اون و حاضرجوابیشو نداره! باید بیشتر کار کنه... چون هی مجبور می شد مکث کنه و ساکت شه! 
فقط امیدوارم برعکس اونها از این مرتیکه یاد نگیرند!!! د ول کنید برییییید دیگه! (خودم به خودم: کجا آخه؟)
***


یادم رفت این رو سه شنبه پست کنم!!!! خلاصه اش اینه که به خیر گذشت! الان پنج شنبه شده! برای این که تاریخش قروقاطی نشه، عوضش می کنم به چهارشنبه...
هه هه! این می گه از دوشنبه 11:56pm شروع کردم به نوشتن این پست! فکر کن!!! P: برای این که قدمتش حفظ شه، تاریخش رو می کنم سه شنبه، همون ساعت...

No comments:

Post a Comment