Friday, March 4, 2011

دفترچه صدبرگ

زندگی ام رو ورق می زنم. رو به جلو. برگه های سفید... لبخند می زنم. هنوز وقت دارم... هیچ وقت دیر نیست...

***
امروز (دیشب) رقصیدم. خوب بود.
فرض کردم که طی دو-سه سال آینده، توی استودیو نشستم... یهو خبر می آد که "سبز" یه پیروزی درست حسابی به دست آورده!!!!! جیغ می کشم که کل استودیو مبهوت می مونه... می رم رو میز و شروع می کنم  به رقص... خوب بود، خوب وبد، خوب بود... رقص بود که خوب بود! سبز بهانه بود! جالب بود!

***
کی گفته ماه باهوشیم؟ نه واقعاً کی گفته ملت ایران باهوشند؟؟؟ عَموم می گفت نیستیم و فحش می ده... من گارد می گرفتم... راست می گه ولی! ماجراهای فیگوئروا فقط باعث تأسفه. بیشترش واسه خودش. اما توی عمقش که بری، برای ما...
وقتی یه سفیر اسپانیایی این قدر راحت می ذاره ملتی رو سرکار... وقتی ملتی...

پووف یه بار باید جدی درباره این بشر و حرف هاش بنویسم. درباره بی سوادی ایرانی ها. زودباوری و اوج حماقت هاشون.... و البته شواهدی که مبنی بر دختر و پسر و بچه بازی مفرط ایرانی ها در طول تاریخه... من از فیگوئورا بدم می آد. اما پس حرفها و غرض ورزی هاش، حقیقت های تلخی هست...

No comments:

Post a Comment