Monday, March 18, 2013

پیمان

روزهای آخر سال...

و باز...
من و پریشانی شبهای دراز....

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو برو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی ديدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو
ميرود از فراق تو خون دل از دو ديده ام
دجله به دجله يم به يم چشمه به چشمه جو به جو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرين خطت
غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
ابرو و چشم و خال تو صيد نموده مرغ دل
طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو
مهر تو را دل حزين بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خويش "طاهره" گشت و نديد جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
و من پیمان میبندم، شاد بزی ام. شاد کنم و شادی را سپاس دارم...
و من... پیمان میبندم، هرکاری که میخوام، هرزمانی که میخوام و هرطور که میخوام، انجام بدم... اما با چشمهای باز... چشمهام رو برای خودم نگه میدارم...
و من پیمان میبندم، آبی باشم. هرچقدر هم آبی بیرونم پررنگ، آبی درونم آرامش داشته باشد... یک پروانه... با بالهای باز...
و باز پیمان میبندم... برای زن این میدون شدن، بخونم، خوب بخونم... بنویسم، خوب بنویسم... انتقادپذیر باشم... و خوب گوش کنم... چه سخت.
و من پیمان میبندم فکر کنم که انگار اگر فکر نکنم، همه چیز به هم میریزه... که انگار یه گنجشکم که وارونه خوابیدم تا سقف دنیا پایین نیاد... 
و من پیمان میبندم... سفر کنم... با پا... با دست... با قلب... با چشم... با...

مردن از کوری، خیلی دردناکه...

و من، دلم عیدی میخواد... دلم طاهره میخواد... دلم جهان‌خاتون میخواد... دلم همزبون میخواد...
مو به مو....
تار به تار...
شهر به شهر...
نگار به نگار به نگار... به یار...

آه. 
نکته.
من و پریشانی شبهای دراز...

1 comment:

  1. نگار این پستت ی حس همذات‌پنداری به من داد! من هم دوست دارم در آغاز سال جدید با خودم پیمان ببندم که بهتر باشم و اشتباهات سال گذشته‌ام رو مرور کنم وازش درس بگیریم و این پستت چنین حال و هوایی داشت!امیدوارم توی سال جدید در عمل کردن به پیمان‌هات موفق باشی!

    ReplyDelete