Friday, November 2, 2012

حالم

وقتی حال احساسم خوب نیست، حال مخ درب و داغونم هم نمیتونه خوب باشه... همون یه ذره کار و نظمی هم که داشت، به هم میریزه...

دلم بابامو میخواد! کجایی؟ زود بیا!

*

امروز تو راه کلاس فارسی داشتم فکر میکردم ابعاد زیادی از شخصیتم شبیه آدمهاییه که دوستشون دارم... خیلی زیاد شبیه نعیم اورازانی، علی طبیبیان، و تقریباً زیاد شبیه Gale Fulton، میشه گفت متوسط شبیه عباس ترکاشوند و حتی گه گداری شبیه David Hays... هرچند این آخری به آرزو بیشتر میمونه...
و بعد فکر کردم، این چیزهایی که من رو شبیه این آدمها میکنه، شاید اگه کنار هم بذاری و به آینده‌اش نگاه کنی... well... چیز خوبی ازش در نمیاد! نگار آینده رو دوست ندارم... نگار الان رو هم دوست ندارم... حتی دارم نسبت به نگار دیروزها هم بدبین میشم...

*

دلم دیوانگی میخواد.
دلم راه رفتن تو "شب تاریک" میخواد...
دلم تنها نشتن توی یه پارک و زل زدن به زندگی میخواد...
روز به روز از هوای این دیار بیشتر بدم میاد... سرده... "سرد".

No comments:

Post a Comment