Wednesday, October 31, 2012

نه. زود.

1. داشتن شور زندگی آسون نیست... به خصوص وقتی هم ذهن و هم زندگیت، هردو، به شدت شلوغند... 

2. آقای پلیس دعوام کرد!
پام به پلیس باز نشده بود، اون هم تو بلاد کفر که خداروشکر این امر خطیر هم انجام شد!
آخرش اون کیف پول گوگولی رو، با قلب گنده ای که صدف و خورشید بهم داده بودن، با اون سنگ آبی تاجیکستان که مکس برام آورده بود، با همه کلیدهام، با دوتا کردیت کارد و سه تا دبیت کارد، با یه کم پول، با کارتهای مترو شیکاگو، با هوارتا کارت خرید.... همه با هم گم شد/دزد برد! یکی هم با کارتهای من رفته سلمونی! 80 دلار!
کلللی کار خرکی، مازاد بر کارهای خرکی پیشین اضافه شد!
همون شب، کلاهی که خاله پوران بافته بودن گم شد...

تیکه: خودت هم گم میشی اگه بیشتر بیرون بمونی...

رفتم پلیس گزارش بدم... آقای پلیس دعوام کرد! "خانم جوان! کی آخه این همــــــــــــــــــه کارت رو با خودش ورمیداره میبره این ور و اونور!"
از حرص اینکه چرا باید کسی بتونه به من گیر بده، قرمز شده بودم... داغیش رو حس میکردم...
از اینکه طوری باشم که کسی بتونه بهم گیر بده، "تشدید بر سلامتم" گذاشته میشه...

و باز... "هوا را از من بگیر، خنده ات را نه..."
"من کلیشه‌ام"

زود. نگارا نگارا نگارا... نه. زود.

10. شبها سخت خوابم میبره.

No comments:

Post a Comment