Tuesday, June 26, 2012

قحطی

چه میبینیم و چه هست... دوست دارم این عکس رو:
و این رو:
و این رو:
یادم باشه به مامان بگم برام کتاب بیاره... نه که معماری باشه، نه! دیگه نه! کتاب میخوام که روحم بخونه... داستانهایی که گوش دلم رو سیراب کنه... کلمه هایی که چشمهام رو.... دارم قحطی زده میشم... یک قحطی زده چاق!

و...
بهزاد، به گمونم مبارکه! باورت بشه یا نه، لیسانس گرفتی!

پینوشت بعد از تحریر: دارم پیر میشم! یاحداقل چنین حسی دارم... حس میکنم دیر به آرزوهام میرسم. اونقدر که دیگه منقضی میشن... الان مدتیه از درس خوندن، از دانشجو بودن خسته شدم! کاش کار داشتم و زندگی... "زندگی"... عطش این رو دارم که خونه ام رو خودم طرحی کرده باشم، یه عصر تابستونی پام رو بندازم رو پام و زل بزنم به پنجره هاش قدیش و دشت بی انتها پشت اون پنجره...

پینوشت خیلی بعد از تحریر: موی صاف خوشگله. موی فرفری خوشگله. موی موج دار بوژبوژی که به هیچ صراطی هم مستقیم نیست، حکمش چیه؟! اه!


No comments:

Post a Comment