Sunday, June 10, 2012

توانمند

میتونم؟
آره میتونی.
تو توانایی داری.
تو باهوشی.
تو قابلیت پرش داری. یا نه حتی... قابلیت قدم برداشتن.
من پریدن رو دوست دارم.
آره میتونی.
من میتونم؟
نه. نمیتونم.


خسته ام از این گفتگوی همیشگی با خودم و عزیزانم. خسته که... اذیتم میکنه. کلی فکر و ذهنم رو به کار میگیره و...
توانایی ای که محصول تولید نکنه، به چه درد میخوره؟! من حتی به حضورش شک دارم...

هرچند همچنان مثل یه بادکنک لرزان نیازمند شنیدن اینم که تواناییهایی هست که من دارم... یعنی کارهایی هست، چیزهایی هست که از پسشون بر میام... میگم مثل بادکنک چون بیخود و فقط با هوای خالی باد میکنم... و همیشه همراهم یک ترس عظیمه... ترس از باد شدن. ترس از اون سوزن کوچک... که بترکم. که بپاشم.

نه. نمیتونم.

پینوشت: یاد گرفتم که تند حرف زدن میتونه یکی از نشانه های اضطراب شخصیتی باشه. از نوعی که ریشه در کودکی داره.
میتونم ربطش بدم به اینکه بچه ها میگن انگلیسی رو حتی تندتر حرف میزنم از فارسی. در من این اضطراب-ایده‌آلیسم اینجوری بروز میکنه شاید... ترس از اشتباه... نمیدونم. شاید باید با خودم مهربونتر باشم. 
هه! از اون کلیشه‌ها که در حد خطوط بلاگ میمونه و بس.

بعد از تحریرنوشت: شاید از این میترسم:

فردانوشت: مغز من در کدام مرز کار میکنه؟! ندانم ندانم....
تبلیغ زیباییه از مرسدس بنز...

No comments:

Post a Comment