Thursday, February 25, 2010

الو؟ الو؟ آقا من همچنان جوجوام!!!!!!!ه

با عرض سلام!!
از آنجا که اعتراض ها زیاد شده، دیگه با این اعتراض آخر ونوس فکر کنم که لازم شده که باید سریعاً تصمیم گیری و اعلام موضع کنم: آقا به من داره شدیداً خوش می گذره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اخیراً انقدر غر زدم و سوگواری کردم توی این بلاگ که دیدم کار به جایی رسیده که وقتی پست خوشحال هم می نویسم (مثل قبلی)، حتی در حد بهزاد که مثلاً من را می شناسه هم فکر می کنن که باز دارم غر می زنم!!! این واقعیت فعلی زندگی من نیست!!! اصولاً واقعیت زندگی "نگار" نمی تونه که این باشه!!! آخه من کی به خودم بد گذروندم که بار دومم باشه؟؟ بله، من خسته می شم، دل تنگ می شم، غر می زنم... اما همچنان آمار هیجان زندگی ام بالاست!!!! بچه ها یک کاری نکنین که فکر کنم یادتون رفته من تریپم مینیژوپه!!!!!!! (چرت گفتم الان!!!)
البته با این مرثیه سرایی مداوم برای خودم، کاملاً بهتون حق می دم! پس در همین جا تصمیم گیری اخلاقی می کنم: یا کلاً غرنامه نمی نویسم، یا در ازای هر یک غر دوتاشنگولیسم افراطی بهش پیوند می زنم! سخته! اما می تونم، می تونم!!!! این پیمان مقدس مثل اون پیمان های هری پاتری، پابرجاست... اگر هم دیدین دارم می زنم زیرش، حتماً یادآوری کنین لطفاً!!! تنکس این ادونس!!!

حالا برای این که من اگر کلاً دوستان را در جریان نذارم، احساس می کنم زندگی ام دچار کمبود شده، یک کم زندگی عادی ام را تشریح می کنم:
معمولاً صبح کله سحر (در مقیاس نگاری)، هشت صبح پا می شم تا 10 به کلاسها و زندگی ام برسم... این هشت صبح پاشدن معمولاً تا هشت و نیم طول می کشه!!! مثل پیرزن ها (و البته اتوماتیک) قرص های متعدد را می رم بالا و خلاصه تا وقتی آب دوش روی کله ام نیاد، نمی فهمم چی شد و کی شد!!! 
رادیو فردا عملاً کاربرد صبح به خیر تهران را برعهده می گیره، تا بالاخره من تو سایت ببینم که اتوبوسم داره می آد!!! برین بترکین از حسودی!!! آهان! معلومه که نفهمیدین چی شد! یک عدد وب سایت دارم، وصله به جی.پی.اس... مثلاً من شماره ایستگاهمو می دم، اونم خودش هی آپدیت می که مثلاً 10-9-8-7-6 دقیقه دیگه اتبوست می آد!!! من سر 3 دقیقه می پرم بیرون و خوشحال می پرم تو اتوبوس!!!! این سیستم تو خود آمریکاش هم نایابه!!! اصولاً حمل و نقل عمومی تو آمریکا داغونه کلاً!!! (می دونم قراره غر نزنم! دارم اطلاع عمومی می دم بابا!) مثلاً مریلند، نزدیک خاله لیلا این ها، اتوبوس بیست دقیقه تا نیم ساعت یک باز می آد، یا حتی گاهی یک ساعت یک بار! و فقط هم تا 8.5 شب... تو این شهر گوگولی مگولی من صبح ها 10 دقیق یک باره، شب ها 20 دقیقه یک بار. تا 12.5 شب هم سیستم اتوبوس ادامه داره!! بعدش هم اتوبوس نیست، اما پلیس دانشگاه تاکسی داره، مجانی!!!! بله! آمریکا هزارتا ایراد داره! اما هزارو یکی هم چیزای خوب خوب!!!! یعنی خلاصه حواسشون به دانشجوهای بیکار و بی ماشین هست!!!

کلاس هام هم که... خب بستگی داره شماها چی دوست داشته باشین! من که تو رشته خودم عشق درس خوندن محسوب می شدم، اینجا واسم بهشت برین محسوب می شه!!! بلا نسبت، اندازه سه تا خر می کشن به کار! اما باز هم بستگی به دانشگاه داره... همین ور دل ما، دانشگاهی هست که کلاً کویته... اما طبیعتاً سر فارغ التحصیلی و کار پیدا کردن یا ادامه تحصیل دادن، فرق داره که از دانشگاهی توی 15 تای اول اومده باشی، یا از دانشگاه 200 ام... توی آمریکا یک جورایی نسبت به خودشون هم رحم ندارن! در عین اوج احترامی که بهت می ذارن، کردیتت پایین باشه، موقعیتت درجا معلومه... این کردیت در همه موارده، از مالی بگیر تا علمی... از تخلف رانندگی بگیر تا همیشه به موقع سرکار رفتن یا نرفتن... اصولاً زندگی برمبنای چرتکه انداختن روزانه می گرده... عادت که بکنی، می تونه جالب هم باشه... برای اندکی  پز دادن اعلام کنم که: دانشکده ما سال 2008، (در مقطع بعد از لیسانس)، هم رده پرینستون، یل و کانزاس سیتی، سیزدهم آمریکا بود... شنیدم که امسال هشتم بوده... به هر حال می دونم که گرایش لندسکیپ امسال (منظر) هفتم بوده... منبع این حرف هام هم موسسه دیزاین اینتلیجنس هستش که معتبرترینه و از این حرف ها... اینها را چرا گفتم؟ که بگم بابا سخت می گیرن! یک کم به غر زدنم حق بدین!!! (کشتمتون!!!) گرایش تخصصی من هم سوم آمریکاست!!!!! این دیگه ضایع بود گفتنش!!! فکر کنم کلاً 100 تا دانشگاه توی آمرکا پیدا بشه که تخصص فلسفه، تاریخ و تقد معماری داشته باشنن! ما هم بعد از ام.آی.تی و هاروارد سومی هستیم که هنر چندانی هم نکردیم به نسبت!!! :پی

اما از لذت های دیگه زندگی براتون بگم: می رم کلاس رقص!!! تا حالا تانگو و چا چا بود، امروز والس و فاکس شروع شد... تو زندگی ام این قدر احساس خنگی نکرده بودم!!! اما علم و صنعت بهم یاد داد که پر رو باش تا کامروا باشی!!! امروز بچه های کلاس و استادمون پیر شد تا به من یاد دادن!!! بر عکس رقص ایرانی، اینجا مرد رقص را هدایت می کنه... با اشاره دست روی پشت آدم، باید حالیت بشه که بری جلو یا عقب یا بچرخی... بامزه است! اما با روحیه خیره سر من ناسازگاره که موقعیت را خنده دار می کنه!!! یک عمر زدن تو سرمون که دختر خوب باید به پارتنرش تمکین کنه! گوش ندادیم که... حالا عادت ندارم، نمی تونم درست برقصم!!!!!! امروز پسره می خواست بهم یاد بده، گفت چشم هاتوببند، سعی کن بفهمی می خوام چیکار کنم، همون کار را بکن!!! باحاله ها، ولی پیر شد بنده خدا... حالا این که باید سیخکی وایسیم و سفت و محکم و من شل و ولم که دیگه جای خود... از همون مدل سیندرلایی ها که انگار کتاب رو سرمونه!!! فکر کنین! نگار با کتاب رو سرش! تازه بالا پایین هم بخوار بپره!!!!!!!

اما فقط همین ها نیست... من عاشق درس دادنم!!! این حس از دانشگاه از ترم سوم (مقدمات یک) تقریباً و از ترم پنجم (اسیست فیضی) عملاً شکوفا شد... اینجا چی درس می دم؟ فارسی! و امروز عشق دنیارو کردم وقتی مکس داستانش را تایپ کرده بهم نشود داد! داستان فیل صورتی که سفید شد!!!!!!!! این بشر فقط شش ماهه که داره فارسی می خونه و معررررررررکه است به خدا!!!! اگه بتونم به زودی  دست نوشته هاشو می گیرم، اسکن می کنم و می ذارم تو فیس بوک... دو ساعت در هفته باهاش کار می کنم و دانشگاه برای هر ساعت 15 دلار بهم می ده! فکر کن! صبر ایوب فقط می خواد که با اجازتون حاجیتون گالنی داره!!! اون روز علی هم اومد وقتی داشتم باهاش کار می کردم... اون موقع بود که فهمیدم عجب صبری دارم... یک کلمه را بدون تمسخر (خیلی مهمه) تا 50 بار تکرار می کنی و آخر هم نمی فهمه!!! :دی!!! دروغ گفتم! می فهمه! اما یادش می ره!!! البته شما سریعاً برین تو کفش که استادشون بهشون چه شعری یاد داده: ای قوم به حج رفته کجائید، کجائید//معضوق همین جاست، بیائید، بیائید/////معشوق تو معشوق تو هـمسایـه و دیوار به دیوار//در بادیه سر گشته شما در چه هوائید... حالا شما تصور کنید من معنی این را چه جوری با این انگلیسی ناقصم منتقل کنم!!!!!! مسئلتاٌ!!! شما "اختیار دارین" را چه جوری حالی یک آمریکایی می کنین؟ اصولاً چه جوری مفهوم تعارف کردن را براش جا می اندازین؟؟؟ که مردم ایران یه چی می گن، اما منطورشون عمراً اگه اون باشه!!!

احساس می کنم حرف های تکراری ام زیادی شد!!!
خبر جدید: پیش به سوی اولین قدم ها در اکتشاف آمریکا! پیش به سوی فلوریدا! برنامه هفته بعد نه، بعدیش.... دیزنی لند منتطر باش که نگار داره می آد! حیف که دخلم با خرجم نمی خونه! اگرنه، عمراً اگه می ذاشتم کوله سفرم از پشتم بیفته!!!!!

دیگه چی؟ هر شب حداقل 8-9 شب و حداکثر 12 شب خونه ام... فکر نکنم نه از بچه های مدرسه، نه از بچه های دانشگاه با این جمله از طرف من آشنایی داشته باشن!!! فکر کن! حداقل دو شب در هفته که همینه: 12 شب!!! نگار!؟!!! به به!!! 

از زندگی ساختن خوشم می آد!!!!!! اگه اون خونه تنهام جور شه، باید برم تو کار خرید مبلمان.. از ست آبی (مثلماً غیر استقلالی!!!) خوشم می آد! از یک دیوار خونه را قرمز کردن خوشم می آد! از حواسم به دخل و خرج بودن، در عین حال خوب پوشین و خوب خرید کردن خوشم می آد (از گشتن و قیمت باحال برای خرید پیدا کردن، خوشم می آد!)!!! از نقاشی و عکس و پوستر به در و دیوار زدنم خوشم می آد! از غذا قاطی پاتی درست کردنم هم خوشم می آد! از این که می تونم هر وقت گشنه ام غذا بخورم و هر وقت خوابم می آد، بخوابم خوشم می آد! از سوشی خوشم می آد! از ویندو شاپینگ خوشم می آد! از خرید اینترنتی خوشم می آد! از تل خریدن خوشم می آد! از به خودم رسیدن خوشم می آد! از رانندگی شروع کردن خوشم می آد! از رشته ام خوشم می آد! از این که جزو رشته های علوم انسانی محسوب می شیم و بازگشته ام به اصل خویش، خوشم می آد! از خوندن و خوندن و خوندن خوشم می آد! از نوشتن، اون هم به انگلیسی و تند تند پشت هم خوشم می آد! از این که انگار بدون پرژه مربوط به جنبش سبز، زندگی ام نمیگذره، خوشم می آد (معماری یعنی برای زمان حال طراحی کردن! هرچند عشقت اصفهان و وضع بی مثالش باشه!)! از توی آمریکا نشستن و درباره شهرهای اروپا و آسیا و آفریقا خوندن و بخث کردن، درباره هنرشون نظر دادن خوشم می آد! از چت کردن با رفقای قدیمی خوشم می آد که یادآور اینه که هوز تو قلب آدمها می تونی زنده باشی! از تا 11 شب، یعنی تا دم آخر که پرتت می کنن بیرون، با رفیق خوب توی استارباکس نشستن و قهوه خوردن و چرت و پرت گفتن، خوشم می آد! از دوستهای جدیدم خیلی خیلی خوشم می آد! ایرانی و خارجی...
من از خودم خوشم می آد!!!!!!!!!!!!!

پی نوشت: از تصویر ماه خودم خوشم می آد!!!!! آبی! موهای آبی! غیر عادی... با ریختن آب از کوزه توی چشمه! برگردوندن مداوم آب رفته به جوی!!!! دوباره کاری؟ کار عجیب غریب؟ خودم هم نمی دونم و نخواهم دانست (تا حالا هم بهش فکر نکرده بودم که چرا این علامت این شکلیه!)... مهم آب رفته است که باز هم اراده اش با خودمه.... باشد که دنیا را سیراب کنم! آمین

3 comments:

  1. اهم، خوب بنده غلط بکنم اصلا اشتباه بکنم، آ،آه.
    ولی می گما بعضی وقتا دپ بودنم خوبه ها، همينجوری می گم البته، تصميمش با خودته D:

    ReplyDelete
  2. =))
    فکر کنم این بار دیگه زیادی افاضات کردم

    ReplyDelete
  3. بگذریم که تو این پست هم کلی غر زدی در مورد غر زدن و ایام به کام است و این موجب خوشنودیست. اساساً دلیلی هم نداره غیر این باشه. نکته من به شدت دارم دنبال کلاس رقص می گردم ولی همه زنونه هستن یعنی ما آقایون باید مثه شازده بشینیم نرقصیم دیگه. یه جا رو پیدا کردم که آقایون رو هم قبول می کنه ولی باید همراه یک خانوم باشن که خب این منتفیه کتاب خود آموز رقص هم که نیست پس فعلاً هیچی. حالا من کیم، پویان

    ReplyDelete