Thursday, September 17, 2009

لذت باران

یعنی اگه اینو نمی نوشتم می مردم....ه
...
باران پیوسته ریز... انتظار اتوبوس... چتر سبز و خواب الودگی صبح... ه
شیشه دم کرده، بخار گرفته... اتوبوس شلوغ... احساس خیسی...ه
...
دیگه  هیچی نمی بینی، هیچی نمی شنوی و احساس می کنی داری خفه می شی...ه
شانس: دانشکده نزدیکه! از اتوبوسی که  هر روز صبح با اون اشتیاق انتظارشو می کشی... با سرعت فرار می کنی!!!ه
...
هوای نیمه سرد، اکسیژن خالص، آجرهای قرمز نم دار، خاک قرمز خیس، بوی تازگی  صبح... تو داری زندگی می کنی..............ه

1 comment:

  1. زندگی کن نگار! خوب زندگی کن! جای منم چند تا نفس بکش!!!

    ReplyDelete