چای داغ، قوری کوچولوی کاملاً ایرانی، صدای چک چک آب و بیشتر از اون صدای سکوت و جیرجیرک...
تنها توی یک خونه دوخوابه، فقط با یک دونه پنجره به دنیا...
حتماً اگه محسن نامجو اینجا بود، کلی حرف داشت برای گفتن، کلی ساز داشت برای زدن...
نصف مهم تر آدم های اون طرف پنجره خوابن اما جالبه که بیشتر همون نصف بیشترن که ذهن آدمو مشغول می کنن...
[برای ادامه دادن محمد نوری می ذارم، چای خانه نگارین در خدمت شماست... بیاین، در خدمتیم...]
دوتا مقاله جلومه که تا حالا فقط یکیشو نصفه خوندم... مشق تا فردا شبمه... و تقویم... منی که عمراً نمی تونستم از تقویم استفاده کنم، زندگی روزانه اینجا داره شدیداً منظمم می کنه... ذهنم را ها! این نه فقط هم برای من، به نظر برای خیلی از بچه های ایرانی که میان اینجا اتفاق می افته... به قول نازنین، "ماهایی که دختر سوسول خونه بودیم، حالا باید حواسمون باشه که مثلاً پول آب و برق و تلفن، اجاره خونه و قسط ماشین را به موقع بدیم تا جریمه نشیم..." پول بیمه و بدتر از اون درس!!! اینجا درس خوندن که شوخی بر نمی داره که! خنده داره ها! اما تا نیایم حالیمون نمی شه که چی بودیم و چی هستیم و چی هستن! اینجا کلاس ده و نیم تا یازده و پنجاه یعنی ده و نیم تا یازده و پنجاه!!! "استاد خسته نباشین" و "استاد فلانی و فلانی توراهن، الان می رسن" و "کلاس را ده دقیقه دیرتر شروع می کنیم تا همه برسند" و صدای جمع و جور کردن بساط درس و کتاب و اینها، آخرهای کلاس و هزارتا چیز دیگه اصلاً معنی نداره! اتفاقاً خمیازه کشیدن استاد یا دانشجو اصلاً هم چیز بد یا عجیبی نیست، حتی وسط حرف زدن یا پرزانته... از اون طرف هم کلاس یازده و پنجاه، اگه پنجاه و یک شد، استاد داره دیگه با خودش حرف می زنه!!! بچه ها با آرامش تمام رفتن! بدون هیچ شوخی ملت کار و زندگی دارن، دقایقشون برنامه ریزی شده است و وقت اضافی برای پر حرفی های استاد ندارن!!! دیگه این که تاریخ و ساعت امتحان یا حجم مطالب را تغییر دادن که اصلآ و ابدآآآ!!!
نمی دونم بگم بده یا خوب... یک جورایی زوده برای قضاوت... اینجا (برای خود اینجایی ها!) کم پیش می آد که شگفت زده بشی... می گم که! همه چی برنامه ریزی شده است!!! هیجان خون آدم می آد پایین!!!!
بگذریم...
از مقاله ها بگم: این که چه جوری این غربی ها هنرشونو بررسی می کنن برام شدیداً جالبه... از جین و چروک فلان نقاشی مطالبی در می آرن که... موضوع دقتشونه و میزان اهمیتی که به هنرشون می دن...
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا...
بحث این سه شنبه مون "معماری به عنوان تجربه" است... (فکر نکن که الان شدیداً بی کارم و برای اطلاع رسانی صرف دارم می نویسم... در ادامه همون که باید سؤال طرح کنیم، موضوع را می نویسم تا برای خودم باز شه!!!!! :-P) واسه این کار، استاد مقاله های یک آدم را بهمون داده، یکی را سال 1986 نوشته، یکی را 1940. در کنار بحث باید توجه کنیم که یک آدم در طول سال ها چه جوری نظراتش عوض می شه!!! جالب نیست؟؟؟ کی تا حالا بررسی کرده که پیرنیا در طول سال های زندگی اش چقدر تفکرش عوض شد؟؟؟ از سرتاپای زندگی اش را جمع می کنیم و یک کتاب مستخرج می کنیم و روی جلد می نویسیم تدوین: معماریان!!!!
D:
البته من اصلاً نمی خوام معماریان را ببرم زیر سؤال! اگه همین بشر هم نبود، ما همین دو-سه تا کتاب ایرانی را هم نداشتیم... حالا هرچی هم استاد های بهشتی بهش فحش بدن (و در نظر هم حق داشته باشن) اما در مرحله اپسیلون متمایل به صفر، به نظر من کمیت مهم تر از کیفیته!!!
وگرنه همین جوری می شه که استاد های من خیلی راسخ برمی گردن می گن معماری تاج محل معماری New-Mughol است!!!! حالا بیا به کدام مدرک ثابت کن؟ این جاست که می گم کمیت مهم تر از کیفیته... باز هم بگذریم...
راستی! به عنوان یک دختر عرض می کنم! موهامو کوتاه کردم!!! رفتم تو "حباب ها" و خوشگل برگشتم بیرون... یکی دیگه از عوارض خارجه اینه که آدم به خودش بیشتر اهمیت می ده! و گرنه نمی گن که شلخته است! بدتر، فکرهای بدجور در موردت می کنن!!!!!!! :-P نتیجه این که من، همون که کمتر کسی ابروهای پاچه بزیمو فراموش می کنه یا یادش می ره که بلد نیستم مقنعه و روسری سرم کنم، هر روز می رم حموم، موهامو خوشکل کردم و با شلوار کوتاه تو خیابون ها راه می رم!!!! عجـــــــــب!!!!!! تبریک بگین بهم!
تنها توی یک خونه دوخوابه، فقط با یک دونه پنجره به دنیا...
حتماً اگه محسن نامجو اینجا بود، کلی حرف داشت برای گفتن، کلی ساز داشت برای زدن...
نصف مهم تر آدم های اون طرف پنجره خوابن اما جالبه که بیشتر همون نصف بیشترن که ذهن آدمو مشغول می کنن...
[برای ادامه دادن محمد نوری می ذارم، چای خانه نگارین در خدمت شماست... بیاین، در خدمتیم...]
دوتا مقاله جلومه که تا حالا فقط یکیشو نصفه خوندم... مشق تا فردا شبمه... و تقویم... منی که عمراً نمی تونستم از تقویم استفاده کنم، زندگی روزانه اینجا داره شدیداً منظمم می کنه... ذهنم را ها! این نه فقط هم برای من، به نظر برای خیلی از بچه های ایرانی که میان اینجا اتفاق می افته... به قول نازنین، "ماهایی که دختر سوسول خونه بودیم، حالا باید حواسمون باشه که مثلاً پول آب و برق و تلفن، اجاره خونه و قسط ماشین را به موقع بدیم تا جریمه نشیم..." پول بیمه و بدتر از اون درس!!! اینجا درس خوندن که شوخی بر نمی داره که! خنده داره ها! اما تا نیایم حالیمون نمی شه که چی بودیم و چی هستیم و چی هستن! اینجا کلاس ده و نیم تا یازده و پنجاه یعنی ده و نیم تا یازده و پنجاه!!! "استاد خسته نباشین" و "استاد فلانی و فلانی توراهن، الان می رسن" و "کلاس را ده دقیقه دیرتر شروع می کنیم تا همه برسند" و صدای جمع و جور کردن بساط درس و کتاب و اینها، آخرهای کلاس و هزارتا چیز دیگه اصلاً معنی نداره! اتفاقاً خمیازه کشیدن استاد یا دانشجو اصلاً هم چیز بد یا عجیبی نیست، حتی وسط حرف زدن یا پرزانته... از اون طرف هم کلاس یازده و پنجاه، اگه پنجاه و یک شد، استاد داره دیگه با خودش حرف می زنه!!! بچه ها با آرامش تمام رفتن! بدون هیچ شوخی ملت کار و زندگی دارن، دقایقشون برنامه ریزی شده است و وقت اضافی برای پر حرفی های استاد ندارن!!! دیگه این که تاریخ و ساعت امتحان یا حجم مطالب را تغییر دادن که اصلآ و ابدآآآ!!!
نمی دونم بگم بده یا خوب... یک جورایی زوده برای قضاوت... اینجا (برای خود اینجایی ها!) کم پیش می آد که شگفت زده بشی... می گم که! همه چی برنامه ریزی شده است!!! هیجان خون آدم می آد پایین!!!!
بگذریم...
از مقاله ها بگم: این که چه جوری این غربی ها هنرشونو بررسی می کنن برام شدیداً جالبه... از جین و چروک فلان نقاشی مطالبی در می آرن که... موضوع دقتشونه و میزان اهمیتی که به هنرشون می دن...
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا...
بحث این سه شنبه مون "معماری به عنوان تجربه" است... (فکر نکن که الان شدیداً بی کارم و برای اطلاع رسانی صرف دارم می نویسم... در ادامه همون که باید سؤال طرح کنیم، موضوع را می نویسم تا برای خودم باز شه!!!!! :-P) واسه این کار، استاد مقاله های یک آدم را بهمون داده، یکی را سال 1986 نوشته، یکی را 1940. در کنار بحث باید توجه کنیم که یک آدم در طول سال ها چه جوری نظراتش عوض می شه!!! جالب نیست؟؟؟ کی تا حالا بررسی کرده که پیرنیا در طول سال های زندگی اش چقدر تفکرش عوض شد؟؟؟ از سرتاپای زندگی اش را جمع می کنیم و یک کتاب مستخرج می کنیم و روی جلد می نویسیم تدوین: معماریان!!!!
D:
البته من اصلاً نمی خوام معماریان را ببرم زیر سؤال! اگه همین بشر هم نبود، ما همین دو-سه تا کتاب ایرانی را هم نداشتیم... حالا هرچی هم استاد های بهشتی بهش فحش بدن (و در نظر هم حق داشته باشن) اما در مرحله اپسیلون متمایل به صفر، به نظر من کمیت مهم تر از کیفیته!!!
وگرنه همین جوری می شه که استاد های من خیلی راسخ برمی گردن می گن معماری تاج محل معماری New-Mughol است!!!! حالا بیا به کدام مدرک ثابت کن؟ این جاست که می گم کمیت مهم تر از کیفیته... باز هم بگذریم...
راستی! به عنوان یک دختر عرض می کنم! موهامو کوتاه کردم!!! رفتم تو "حباب ها" و خوشگل برگشتم بیرون... یکی دیگه از عوارض خارجه اینه که آدم به خودش بیشتر اهمیت می ده! و گرنه نمی گن که شلخته است! بدتر، فکرهای بدجور در موردت می کنن!!!!!!! :-P نتیجه این که من، همون که کمتر کسی ابروهای پاچه بزیمو فراموش می کنه یا یادش می ره که بلد نیستم مقنعه و روسری سرم کنم، هر روز می رم حموم، موهامو خوشکل کردم و با شلوار کوتاه تو خیابون ها راه می رم!!!! عجـــــــــب!!!!!! تبریک بگین بهم!
...
حالم الان اینه:
بر بال ابری پنهان، رویای مستی...
در خواب برگی تنها، پرواز هستی...
در ماه باران، باران... اندوه پاییز... آمد هزاران لحظه... پرنده من، تو بخوان...
از روزگاران روزی... پرنده من، تو بمان...
در باغ جانم بخوان، ترانه هارا... در سبزه زاران ببین، پروانه ها را...
در خواب برگی تنها، در خواب پاییز...
بر ساحل دور زیبا، سپیده آید... تو ببین....
بر دشت و صحرا، دریا.... ستاره بارد، تو بچین...
در باغ جانم بخوان... ترانه ها را...
در سبزه زاران ببین، پروانه ها را...
بوی خوب بهار در آسمان... بر آب و باد و خاک... همه جا همه جا با من، با من...
تصویر بوی گل بر موج آب... در کوه و دشت پاک... همه جا همه جا... دامن، دامن...
در پالیز من...
آه...
شما که الان همه خوابین... شبتون به خیر...
حالم الان اینه:
بر بال ابری پنهان، رویای مستی...
در خواب برگی تنها، پرواز هستی...
در ماه باران، باران... اندوه پاییز... آمد هزاران لحظه... پرنده من، تو بخوان...
از روزگاران روزی... پرنده من، تو بمان...
در باغ جانم بخوان، ترانه هارا... در سبزه زاران ببین، پروانه ها را...
در خواب برگی تنها، در خواب پاییز...
بر ساحل دور زیبا، سپیده آید... تو ببین....
بر دشت و صحرا، دریا.... ستاره بارد، تو بچین...
در باغ جانم بخوان... ترانه ها را...
در سبزه زاران ببین، پروانه ها را...
بوی خوب بهار در آسمان... بر آب و باد و خاک... همه جا همه جا با من، با من...
تصویر بوی گل بر موج آب... در کوه و دشت پاک... همه جا همه جا... دامن، دامن...
در پالیز من...
آه...
شما که الان همه خوابین... شبتون به خیر...
No comments:
Post a Comment