Monday, March 31, 2014

زیتونهای کوچک زرد

باید دل سپرد،
بی دلیل انگار.
باید دل سپرد،
کور، کر، لال انگار.

شانه بالا می‌اندازم و ادامه میدهم،
بازتعریف معجزه را.

*

دلم دویدن در باغهای زیتون میخواهد.
زیتونهایش اما زرد باشند و بوی بهار نارنج بدهند...
دلم خزیدن باد لا به لای موهایم میخواهد. با لمس خالص بوی بهارنارنج و دید زدن زیتونهای زرد...

*

از نهایت سرما حرف میزنم. از نهایت تاریکی.
میفهمی؟
نه! نمیفهمی.

No comments:

Post a Comment