Friday, March 28, 2014

روز را شب گفت

روزی میاید،
تو میایی،
من نگاه میکنم.
تو آتشفشان میشوی، شعله تراوش میکنی،
من زباله جمع میکنم،
تو آوار میشوی،
من بهار را نگاران میکنم.

روزی میاید،
من میایم،
تو سکوت میکنی.
من پشت میکنم، 
تو پشت میکنی،
من شیر سرد مزه میکنم،
تو چای داغ مینوشی.

روزی میاید، 
تو میایی،
من شلاق میزنم.
     - یا نه. سیلی میزنم بر گوشت. یا... نمیدانم. نمیتوانم تصمیم بگیرم. -
تو تبریک میگویی،
من فحش میدهم.
تو به آغوش میکشی،
من تف میکنم.
     - شاید هم نه. شاید عق بزنم به روی صورتت. -

روزی میاید که در کلمه جا نمیشوی.
روزی میاید که دیگر نمیتوانم جمله باشم.

روزی میاید که دیر است برای زود بودن. 
که زمان زود بودن گذشته. 
که وزن زمان سنگین شده.
که تاولهایش چرک میگیرند، سبز.

من این هجم من بودن و تو بودن را تحمل نمیتوانم.
روزی میاید که میکشمت. باور کن. 

No comments:

Post a Comment