Wednesday, March 26, 2014

پریشان‌نویس

روانم پریشان است، موسیقی ها پریشانترم میکنند... شاگرد نوری باشی، کلاسیک بخونی و صدای عالی داشته باشی... روی موسیقی مورد علاقه من کلام بگذاری و از ته ته گلو صدا را خفه کنی، اما بیرون دهی... صدای سوپرانو را...

زل زده ام به سبزه کوچک روی میز که بی هیاهو، بی هوا قد کشیده.... گوش میدم. زیاد گوش میدم.
محمد نوری، مرگش، کارتونهای دیزنی، روسیه و رقص در برف، ویلن، مدرسه، مریم و هاله، بهار پراگ، آواز و پرواز... اشک و رقص... زندگی، همه همه همه زندگی میاد جلوی چشمهام... دیده ها و ندیده هام میان جلوی چشمهام...

و یهو با بوی نون سوخته به خودم میام. گرم کردن نون موسیقی نمیشناسه...

"تنها خورشيد حق دارد که لکه داشته باشد." ~ گوته.

روانم پریشان است.
سرم درد میکند.


No comments:

Post a Comment