Tuesday, December 15, 2009

ویکتوریا

چرا من این قدر جوگیرم بعضاً (گاهی هم کلاً!)؟؟؟

در پی عشق عجیبم به فیلم هایی که در دوران رنسانس و گوتیک و رمانسک ارو پا اتفاق می افتند، امشب فیلم "ویکتوریای جوان" دیدم که بر اساس داستان واقعی اوایل زندگی ملکه ویکتوریا بود... همین عشق عجیب باعث می شه که در تمام مدت فیلم خودم را جای شخصیت اصلی فیلمها تصور کنم: پرنس... مهمتر از زیبا یا جذاب یا هرچیز دیگه... دارای اقتدار! منظورم قدرت نیست! اقتدار مبتنی بر تصمیم گیری قاطع و دستور دادنه... و این که در صد در صد موارد، پشت این اقتدار ترسی نهفته است که کاملاً درکش می کنم....

معذرت می خوام اگه کسی داره اذیت می شه که توی یک بلاگ عمومی احساسات شخصی یک دختر بچه را منتشر می کنم که به زودی ربع قرنش می شه. معذرت می خوام اگه این دختر بچه هنوز به بچگی اش چسبیده و خودش را جای شخصیت فیلم ها می ذاره. معذرت می خوام اگه این دختر بچه هنوز و هرشب، چون خرسی نداره که در شبهای تنهایی بلاد کفر بغل خودش بخوابونه، یک جفت دستکش عزیز را می خوابونه و... آقا جون من معذرت می خوام که دوست دارم هنوز روح کودک بودنم را حفظ کنم و تازه بهش افتخار هم می کنم...

معذرت می خوام که دنبال پرنس آلبرت می گردم و باور دارم که پیداش می کنم، چون خودم را ملکه ویکتوریا می دونم...

پی نوشت یک: آه که سر این فیلم مدام یادم بود که بابام منو ملکه ویکتوریا صدا می کرد...

پی نوشت دو: در این که من طرفدار معماری و هنر دوران صفویه هستم، هیچ شکی نیست. (در حالی که اکثر دوستداران (از نوع با سواد و تحصیل کرده در این زمینه) هنر ایران، باارزش ترین را معماری سلجوقی می دانند) اما امیدوارم قابل درک باشه که طرفدار بودن، معنای بت ساختن نمی ده. طرفندار بودن در فرهنگ لغات من یعنی از صفات خوب چیزی یا کسی خوشت بیاد، سعی کنی بیشتر بشناسیش و با حفظ عدالت و با چشم های باز بر روی خطاها و اشتباه های احتمالی، خوبیش هاش را پخش کنی. همین. حرف دیگه ای ندارم

پی نوشت سه: امروز اولین نمره کارنامه ای در بلا کفر را گرفتم. الف! و من معذرت می خوام که این قدر بی جنبه ام و بدون اعلام عمومی شب خوابم نمی بره




1 comment:

  1. حالا یه خرس به ما دادیا دارم از دور می بینمش!!!!!!!!!

    ReplyDelete