Friday, December 4, 2009

اما اومدم اینو بگم: بعضی وقتها از خودم بدم می آد

همچنان گلوم آخ و همچنان درس و بحث شدید...

اما اومدم اینو بگم: نمی دونم بگم عاشق رادیو فردام یا بگم که می دونم که بی طرف نیست... نزدیک 16 آذر سبزه و این رادیو گوگولی از پراگ، دیار لهو و لعب، هی داریوش پخش می کنه به بهانه های مختلف: نترسون مارو از مرگ....

احساس مشابهی دارم درباره خودم البته. همین چندتا جوجه ایرانی که اینجا هستیم، قراره 16 آذر بریم اعتراض!!! اون وقت من نامرد چون وسط امتحانامه، احتمال زیاد معذور می شم... همچنان از بیرون گود به دوستان می گم لنگشون کنین!!!! واقعاً که...
لازم به ذکره که فاصله راهپیمایی اعتراض مورد نظر یه چیزیه در حد میدون ونک تا سر میرداماد!!!!!!!!!!! خیلی خسته می شم! نه؟

بعضی وقتها واقعاً از خودم بدم می آد... این حرف کیانیان هم که "ایران به متخصص بیشتر نیاز داره تا احساساتیگری" آرومم نمی کنه...
ه

1 comment:

  1. سکانس اول
    دارم تقريبه ديونه می شم، 2 تا از بچه های مدرسه رو گرفته بودن، يکی آزاد شده، يکی 1 سال براش بريدن،
    رفته بودم مشهد، وقتی حرفاش شنيدم از کوپه زدم بيرون، داشتم با تمام وجود گريه می کردم.
    سکانس دوم
    امروز 16 آذر بود، شلوغ، اينور به اونور فش می داد اونور به اينور،
    گارد پشت در دانشگاه، گاز فلفل تو چشمای علی اسداللهی، از دور يکی سرش رو پانسمان کرده، گفت الان از بهداری اومدم، اونيکی سرش داد زد که چرا بهداری دانشگاه رفتی لوت می دن. تو دلم دارم زجه مزنم.
    سکانس آخر:
    وای به حال روزی که ببينم يکی از کسانی که از نزديک می شناسمشون و دوسشون دارم بالايي سرش بياد...

    پایان

    ReplyDelete