Sunday, June 22, 2014

شبانه.... میانه... آشیانه... ایست!

ادامه میدهی و میدهی و میدهی و... ناگهان می‌ایستی. تفاوت بودن و باشیدن است... یک لحظه و فقط یک لحظه دهشتناک.
که بودی؟ یا که باشی؟

من که دست به بازی نمیزدم در زندگیم، این روزها معتاد یک بازی جدید شده‌ام! بازی‌ای که برای اولین بار، قابلیت کنرل کردن من رو داره... ذهنم رو به کار میگیره و ناگهان ترمز میکشه. میگه این قسمت رو زود تموم کردی. برو یک ربع دیگه بیا برای بقیه‌اش. برو فردا بیا برای قسمت بعد...
حس عجیبیه... برای من که از بازیهای زماندار بدم میاد... برای من که زمان بهم استرس میده... برای من که با این حال، عجولم... اینکه یک "بازی"، من رو متوقف کنه... عجیبه... نمیتونم تصمیم بگیرم که لحظه‌ای که موبایلم زمان قدم بردنهای من رو کنترل میکنه، چه احساسی بهم دست میده...
برعکس بازیهای دیگه‌ای که زمان محدودشون سرشارم میکنه از استرس و ذهنم توانایی کار کردنش رو از دست میده، این زمانی داره برای تموم کردن و زمانی برای متوقف بودن.
زمانی برای متوقف بودن.
عجیبه.... و جذاب... و سخت...

نگاه تو
شکوۀ آه تو
هرم دستان تو
گرمی جان تو
با نفسها...

به من گفتی
تا که دل دریا کن
بند گیسو وا کن
ابر بارانزا
شب
بوی دریا

به ساحلها
موج بیتابی را
در قدمهای پا
در مثال رؤیا
گردش ماهی ها
بوسۀ ماه

بوسۀ ماه
و چقدر خوب بود بالای درخت بودن. بالا بودن. تنها بودن. و خوندن.... و بیشتر خوندن...
و چقدر خوب بود غرق شدن. در آب. در هیجان. در خوشی. در....
در....
این درد سرشار از آواز...

2 comments:

  1. بسیار جالب.
    منحصربفرد

    ReplyDelete
  2. Such a very useful article. Very interesting to read this article. I would like to thank you for the efforts you had made for writing this awesome article. 먹튀검증 The people you give me must be a good communicator because I will keep on asking for updates. 먹튀검증

    ReplyDelete