Tuesday, October 29, 2013

مُرد و تمام. کاش تمام.

به گمونم یه سری آدم دنگ هاشون رو به من بدهکارند. دنگ مالی منظورم نیست (که برعکس تو اون من خیلی بدهکارم) منظودم دنگ رفاقت و معرفت و دوستیه. منظورم چیزیه که باعث موندگاری دوستی میشه. باعث اینکه حس نکنی یهو زیر پات خالی شده و مدتها درگیر این خالی شدن باشی... منظورم استحکام بخشیدن به دوستیه تا مطمئن باشی خالی بودنها پیش نمیاد... که جرات قدم محکم برداشتن داشته باشی... فقط با همراه بودنهای گاه به گاه... سخت نیست...
پستهای سال پیش همین موقعهای خودم رو که میخونم بوی چنین استحکامی رو میدن... بوی قدرت از درون...

به گمونم یه سری آدم خیلی زیاد به من بدهکارند.
وگرنه من نباید گدای یه آغوش گرم برای گریه هام باشم. یا که مدام ملاحظه دغدغه های دیگری رو بکنم برای کنترل اشکهام... این اشکهای خورده شده و زارهای نزده دارن عقده ناجوری میشن در من...
دلم برای نگار شاد و پرانرژی تنگ شده... خیلی وقته مرده.

*خوبه دوز فیلم هندی دیدنم کم شده....

No comments:

Post a Comment