Saturday, July 14, 2012

نگار توی عکس، نگار توی موسیقی، نگار توی کلمات...

زندگیم دقیقاً همونه که میخوام. یعنی "دقیقاً"! توانایی جالبی دارم در راستای اینکه زندگی رو اون بکنم که میخوام! و نمیخوام! یعنی کاش نمیتونستم... کاش توانایی ایجاد تغییر نداشتم! 
پوف! ابلهانه است این آرزوهای گاه به گاه من...
کاش خودم جادو نبودم... کاش جادو نمیکردم... 
کاش فقط زندگی جادویی بود و بس. همین. 

"کاش"! از این کاشها میترسم... میترسم که راست شوند و درست! نچ! این که هستم خوبه... اصلاً بیخیال...

یه جورایی...
اوکی، اینجوریش میکنم: کاش فقط زمانبندی ام درست بود! همین!

پینوشت اول: شیده زیر عکس پروفایل فیسبوکم نوشت: "این موجود خودش نوعی contemporary art ئه :)" دوست داشتم. وصفی که Plaloma ازم میکنه که wild ئم رو هم دوست دارم. عکس پروفایم رو هم دوست دارم:
حالا بحث اینه که این موجود توی عکس، یه wild contemporary art ئه یا scared fake mask؟

پینوشت دوم: دیروز از حموم اومدم بیرون... با لبخند. نوشتم تو فیسبوک: 
"جلو آینه وایساده بودم و موهام رو شونه میکردم... از این مدلها که جلوی آینه ای، ولی چیزی نمیبینی... هیچی نمیبینی... یاد یه چیزی افتادم و لبخند زدم... که یهو مامانم رو جلوم دیدم! ولی مامان نبود! یعنی تصویرم بود! ولی لبخند و چشمها و صورت... مامانم بود که توی من بود...
تاحالا چنین حسی رو تجربه نکرده بودم... تا حالا مامانم رو توی خودم به این وضوح، به این شفافیت ندیده بودم!
لبخندم بزرگتر شد... چشمهام درشت تر!"
فرداش که امروز باشه... داشتم ناز میکردم و لبم رو خورده بودم و سرم رو بالا پایین میکردم... یهو دیدم عین مامانه! مامان وقتی با شوخی و خنده آزارش میدم عین همین حرکت رو میکنه!!! هه... روزشماری میکنم برای دیدن مامان و بابا! که دارم تصویر مجسمی میشم ازشون!

پسنوشت:
حس میکنم دارم میشم خود اسمم: نگار! آینه! چیزی که خودش نیست، جز انعکاسی از دنیا... و دیگر هیچ!
"تأثیر کافئین زیاده"... آره. باید کمتر قهوه بخورم... آب هویج چی میگه؟! یا یک لیوان شیر سرد؟

No comments:

Post a Comment