Saturday, November 13, 2010

فقط همین

توی زندگی ام این قدر آب نخورده بودم تا حالا... می گن بغض را هل می ده پایین... بغض داره سنگ می شه تو گلوم... مرور زمان گلو رو هم سنگ می کنه! چه برسه به بغض واخورده...

به قول یکی از دوست ها... "دوست ندارم زندگی رو زیاد"

من دچار جبر جغرافیایی... تو دچار جبر زمان... دست هامون دور از هم، رد پامون بر قلب هم...

عینک دار شدم باز. بعد از یک سال و چند ماه... هروقت عینک روی چشم هام می آد، هروقت "می بینم"... احساس می کنم دست تو، قلب تو، محبت تو، چشم تو رو ی چشم هامه... عینک دوست ندارم. هیچ وقت دوست نداشتم... الان دیدنم را دوست دارم، حسم را نه! جاهای خالی خودم را نه! جاهای خالی تورا نه! جبر جغرافیایی را نه....

من این جمله را دوست ندارم: "دختره هم رفت"... نه! نرفت! نرفت! نرفت!

من می خواهم فارغ التحصیل شم! نه چون مدرک فوق لیسانس هم به لیست رزومه ام اضافه می شه! نه چون نتیجه زحمت هامو می بینم! نه چون راه باز می شه برای آینده ام... فقط چون چهارنفرمون باز هم با هم جمع شویم... فقط همین. من جمع چهارنفره می خوام. 
فقط همین.

توضیح عکس ها: آدمیزادها توی کیف پولشان، عکس خوانوادگی زیاد می گذارند... من هم دارم! اینهاهاش!!! "اینکردیبلز"... ما افسانه ای هستیم! غیر ممکنیم! عیز قابل باوریم! خاصیم! هرچهارتایمان... و بدون هرکدام یکی از ما، دنیا بخش مهمی از خودش را کم داره... شک ندارم


5 comments:

  1. دختره برمیگرده.البته بموقع

    ReplyDelete
  2. بازم که بی تاب شدی، گفتم آينده روشنه و اميد قدرت... بزودی همديگرو می بينيم، اگر به اين ايمان داشته باشی لازم نيست بگی "هم رفت" می گی "فعلا رفت" ...

    ReplyDelete
  3. سلام...مدتیه نوشته هاتونو دنبال میکنم
    یه سوال...دلیل این همه دلتنگیتون دوریه از وطنه؟یعنی این قدر سخته؟؟؟شاید1 سال دیگه وضعیت منم مثه شما باشه، همه بهم میگن سخته باور نمی کنم...به خودم میگم دوست ندارن من پیشرفت کنم
    حالا به نظرتون ارزششو داره؟!؟منم یه دخترم، تقریبا همسنیم،همرشته والبته هم اسم!!
    ببخشید اگه فضولیها...!اگه دوست نداشتین جواب ندین من ناراحت نمیشم!! :)

    ReplyDelete
  4. سلام به ناشناس هم اسم و هم سن... برای من، آره، دقیقاً دوری از وطنه! خودم هم باورم نمی شه، چون وقتی ایران را ترک می کردم، خودم را آن چنان آدم مستقلی می دیدم (و می بینم) که فکر چنین حسی هم به ذهنم نمی رسید. حداقل در این حد نه...

    جواب سؤالت: سخته! به هر حال سخته! آدم یک بام و دو هوا می شه و این احساس دیگه تا آخر عمر با آدم می مونه. فقط شدت و ضعف داره. خیلی از دوستهام هستند که با من آمریکا اومده اند. در مجموع، خوشحال و شاد و خندون هم هستن... فکر نکنم از قبل قابل پیش بینی باشه! درمجموع، با وجود همه سختی هاش، پیشنهاد می کنم زندگی بیرون از ایران را تجربه کنی. تجربه های تکرار نشدنی به آدم می ده که به سختی هاش می ارزه... فوقش، برمی گردی! من خیلی کم دیدم کسی را که برگرده! اما خودم شاید بشم یکیشون...

    ReplyDelete
  5. ممنون از جوابتون
    پس شما بازم یه پله از من بالاتر بودی که می دونستی ادم مستقلی هستی چون من الان اصلا این احساسم ندارم اما به خودم میگم شاید این رفتن دلیلی بشه برای پیدا کردن خودم و استقلالم...در هر حال خیلی سخته تصمیم گرفتن

    ReplyDelete