Tuesday, November 24, 2009

امروز، امشب، فردا، پس فردا، به به، به به

امروز وقتی برگشتم و نگاه کردم که نه صبحانه خوردم و نه نهار و شام، یکهو احساس کردم تو ایرانم. اما وقتی بعد از 3ماه توی بلاد کفر بودن، تازه برای دومین بار رفتم مک دونالد اومدم روی زمین و به خودم افتخار کردم که می تونم مطمئن باشم چاق نمی شم!!!!!!!!

امشب وقتی با الی (الینور) مقاله من را می دیدیم، کلی اسباب خنده بود که وسطهاش زده بودم به صحرای کربلا و کلاً بی خیال انگلیسی نوشتن شده بودم و پر رو پر رو فارسی گذاشته بودم جلوش

امشب بعد هوار ماه خووووووووووش گذشت بهم که با چند تا بچه همسن خودم گفتیم و خندیدیم و تازه بهشون بشکن زدن هم یاد دادم و قر دادن ایرانی نشونشون دادم و خلاصه به سبک نگاریسم، اتاق را گذاشته بودیم رو سرمون، البته از نوع علمی. به خدا من اصلاً سخت نمی گیرم به خودم تا بتونم خوش بگذرونم؟ سخت می گیرم؟؟؟

قرار شد در آینده نزدیک "با هم یک آبجویی بزنیم" تا قوم یأجوج و مأجوج بشکن بزنند و من قر بدم!!!! نگار نمایندگی مردم ایران را از نظر پرحرفی و کم فکری- سیاسیگری- هپلی هپویی- بی نظمی-رقاصی و غیره به سرعت برعهده می گیرد! به من افتخار کنید. (البته از اونجایی که من با فرض قضیه یعنی آب جو مشکل دارم، کل قضیه میره زیر سؤال لابد!)

و من خسته ام و هیچکی هم نیست که باهاش چت کنم و چون مامان گفته نگو، نمی گم که: "مامان من رو کسی ندیده؟"
اووپس. بهزاد! جی آر ای خوب بدی! خدا به همراهت و از این حرفها داداشی!

پی نوشت: امروز استادمون یک حالی هم به من داد وقتی گفت "... پس به این نتیجه میرسیم که هیچکی تو کلاس ما قابلیت نوشتن یک کتاب تاریخ معماری دنیا نداره، شاید غیر از نگار اگه تصمیم بگیره چند سال دیگه اینجا بمونه!!!!!!!!!!!!!!" هه هه

1 comment:

  1. من پویانم ولی کامنتای تو ایراد داره.
    عرض شود که آبجو رو که می تونی گرمش کنی الکش بپره به یاد ایستک سر بکشی. در مورد مک دونالد عزیز هم نظری ندارم منم اگه اونجا بودم یکی دوبار بیشتر نمی خوردم، روزی البته. استاد محترم غیر مستقیم به ما هم حال داد لذت بردیم. و آخرین خط تلگراف، شما که داری زحمت می کشی پرچم آتیش زدن و مرده باد زنده باد هم یادشون بده بشن ایرانیان اصیل دیگه

    ReplyDelete