Wednesday, August 5, 2009

جمعه تولد هاله بودیم! تولدش مبارک!!! هاله گفت: مریم اولین عشق بزرگ زندگی مه! راست گفت! من هم همی طور!!! بعدش هم، توی راه برگشت مریم تعجب کرد وقتی شنید فقط 14 روز مونده که برم! خودم هم همین طور!!! من واقعاً دارم می رم انگار!!!
:S
امروز چهار شنبه است... شاید تا مدتها آخرین سفر به اصفهان را هی به یادم بیارم، لحظه لحظه اش را مزه مزه کنم.... شاید هم زود برگردم! حتماً همین طوره! زود برمی گردم! نیازی به یاداوری خاطرات بد نیست... من همونم که بودم... از دل برود هر آن که از دیده رود! شدیداً خودخواهانه است! اما بد خواهانه نیست اگه به جاش انتظار این باشه که برم و هر روز به جای فکر حال و آینده بودن، توی گذشته زندگی کنم؟؟؟

دارم دلداری می دم خودمو! خوبیش اینه که به این زودیا، این مطالب منتشر نمی شه! حداقل نه تا وقتی که دست خیلی از دوست های خوبم بهم نرسه...

کاش هم اتاقی و هم خونه ای های خوبی در انتظارم باشن! کاش بتونم خوب درس بخونم، زندگی خوبی داشته باشم... کاش!؟!
سه تا 30 کیلو بار دارم می برم و چی منتظرمه؟ نصف یک اتاق 3 در 3.5 متر! واقعاً اگه خاله لیلا اینها نبودن من چیکار می کردم؟؟؟ تازه مثلاً خیر سرم به خودم قول دادم که روی کسی حساب نکنم و کامل مستقل برخورد کنم!
اَه!

انتظار بد کوفتیه!

1 comment:

  1. oooohhhh, man age zoodtar az in midoonestam ke injaa az in cherto pert haa neveshti khodam shakhsan ie haali bet midadam,
    shoma kheili zood bar migardi, ba in osaafiam ke man mibinam injaa kasi ghasd nadare dast be otaaghet bezane (man badshans :()
    bikhodiam az in harfa dige nazan, faghat az inke oonja khosh migzare benevis,ONLY....
    Behzad

    ReplyDelete