Saturday, September 23, 2023

عشقه

با خشم و غم بیدار شدم. با آرزوی مرگ... هوا هم ابری و در آستانه بارون بود...
گفتم جمع کنم برم خشمم رو سر علفزار هرز حیاط خونه‌ام خالی کنم که لااقل آشغال‌ها رو بشه برد بیرون، آماده باشه برای امشب که ایربی‌اند‌بی زیرزمین میاد... و کردم. دستهام و گردنم و حتی چشهام هم یه کم poison ivy خورد که پیش خودم میگفتم بهتر، لااقل خشمم نمود فیزیکی پیدا میکنه... و ادامه دادم. وقتی داشت تموم میشد، متوجه شدم که عشفه‌ای از خانواده انگور، داره درختهام رو جلوی چشمم می‌کشه و من غافل... سروهای خوشگل درختچه ناز‌ گوشه حیاطم...
خشم آدم رو بمب انرژی میکنه... با چنگ و دندون (بی دندون) و زیر بارون افتادم به جون عشقه... تا یکی. و ساعت بعد، خیس خیس بودم... کف حیاط به اندازه یه درخت پر از شاخه‌های عشقه بود... و بالاخره گوشه‌ای از درخت گوشه حیاط نمایان شد... هنوز کار زیاد داره، اما من جنگ با عشقه رو جدی گرفتم...

معماری، عشقه منه.

No comments:

Post a Comment