Sunday, September 10, 2023

کثافت‌دونی مهلکی که طی میکنم

 افراط و تفریط آدمها کمیک دردناکیه واقعا... نرگس بهم نمیگه کار جدید پیدا کرده چون میترسه ناراحت شم و از اون طرف بهزاد زده تو کار لوکس بازی و از من نظر میپرسه... خرید و دلیوری و نصب در منزل چون حال گشتن نداره و لابد تا \ول میشه خرج کرد و نظرهای مجانی نگار هستُ چرا که نه؟ گور باباش که نگار ممکنه اذیت شه....


من هم میزنم به رقص... بعد از ماه ها.... گریه و رقص... که امیدوارم بشه تمرینی که شاید روزی بتونم به دیگری هم کمک کنم دردهاش رو با رقص بپاشه بیرون...

شاید... شاید....


که شاید روزی برسه که وقتی یادم میاد تا دم مغازه تفنگ فروشی رفتم، یا اونشب که ساعت دو و سه شب به قصد مردن زدم به trail و وسطش بالا آوردم، یا هزاران شب دیگه در این چهارده سال گذشته، برگردم و بگم ارزشش رو داشت... چون تاحالا که صرفا زندگی ام یه حماقت کمدی بوده و بس...

چقدر خشمگینم... چقدر غمگین... چقدر منزجر... چقدر ترسو.... ترسو... کاش توان کشتن بود.

No comments:

Post a Comment