Monday, February 24, 2014

Who by fire, cold

آن روز که برگشتم، دیگر زنِ هیچکس نبودم. آن روز دیگر برای خودم شمع روشن نکردم.... فقط گل بود و کارت تبریک..."نگارا... نگارا... نگارا... ـارا... را..."

پشت کردم و رفتم... نیازی نبود به دیدنم، به بودنم... رها کردم و رفتم... نگفتم کجا، کس نپرسید چرا. کوچه کوچه گشتم و نپرس به چه کار... آن روز که برگشتم، دیگر زنِ هیچکس نبودم. 
خو کرده بودم به لبخند مترسک انگار.... ندیدم جز لبخند مترسک انگار...
نه. هیچ کدام اصلاً. برگشتم بی‌اینکه برگردم. یک جسم مرده این حوالی پرسه میزند... روح سرگردانش را چه کار...
*
هنر دنیای تلخیه. 
در اوج آزادی.
*
سرگرمی این روزهایم شده، خواندن "رسوایی عشق ازآن  برق نگاه"...
نوشیدن چایی سیاه و تلخ در شب تاریک، تفریح خودآزار یک پدیده دیگرآزار ئه و بس...
*
آزادی انکار را ندارم. نداری.
*
چهارده بهمن به دنیا آمادم.
چهارده بهمن نوشتی از روتکو و سبک بی همتایش. بی همتا؟ واقعاً؟ حس میکنم خاصیت چهارده ماه است... مینیمال را بی همتا میکند در حدقه چشمها، انگار.
آن روز که "پیپ"، کمی بیشتر سیگار میکشد از "سبیل" در حلقه روشنفکران چپ...
*
آمد و باران آورد، رضوان.
*
این شعر لعنتی چقدر مرد ایرانیه... چقدر زن ایرانیه....
"از همون دور به من حس ماورایی بده
از موجودی که جون داره به من یک تداعی بدهو مثل نقاشی به من خو کن از مجرای نگاهکه من حرکت نمی تونم از چارچوب قاب سیاه"....
چقدر تجربه احمقانه کردم و دیده‌ام این تجربه بدتر از حماقت رو:
"تو باش ولی موازی باش،
همراه ولی لمسم نکن.
میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن.
پی ام نگرد که گُم میشم،
با من نخواب که کم میشم
ترکم نکن که میمیرم،
بسامدهای بم میشم"....
چقدر ترس توشه...
چقدر از ترس متنفرم...

عشقهای دورادور...
هاه!



فکر کن....
دلم میخواد قرآن بخونم رو ریتم این موسیقی....
*
He said, "Is this contagious?"
I said, "Just drink it up."
And I'm lying here, looking at him and his cup in his hand, drinking and dying poisonous...

And the darkness music is all over the place...
*
آگاه شده‌ام به انگلیسی فکر کردنم...
به خارجی بودنم بر خود.
زیاد است، زیادی است.... زیادی تر از حد توانم... زیادی‌تر از خودم.
*
دیشب به لطف فیلمهای کوتاه اسکار، یاد انشای دست‌انداز افتادم... یاد بابا که اولین نفر بود نوشتن من را "دید". تماشا نکرد و نگذشت... به من 17 نداد... رد نشد... و چقدر خوب :-)
*
گرم کردن خودم را با شمع دوست دارم. درونم گرم میشود درواقع... ایمان می‌آورم به لرزش بیرون و گرمای درون...
*
اسمم را دوباره بپرس. تا بگویمت که حجاب را از بی حجابی در بر کرده‌ام...

No comments:

Post a Comment