Thursday, June 20, 2013

خُرخُر

یا بخوابم، یا به خوابم....

*
روزگاری فکر میکردم نمیخوام "معمولی" باشم! یعنی نه که نخوام... فکر میکردم نیستم دیگه... زیاد هم دست خودم نیست... حالا اما، دارم فکر میکم آدمیزاد معمولی‌ای هستم. چیزها و کارهای معمولی دلم میخواد. خیلی معمولی.
دلم یه آدم معمولی میخواد که در رو، بیخبر باز کنه و بیاد بشینه روی مبل... سرم رو بذاره رو پاش تا های های گریه کنم و از گریه خوابم ببره...
چقدر دور و برم پر از آدمهای غیرمعمولیه....

از تلخی خسته‌ام.
*
دلم چیزکیک میخواد و حرف زدن با رضوان. بعدش هم دلم خواب میخواد. فقط خواب. 
تو کوتاه ترین شب سال زیاد برنامه میریزم برای بیداری... و زیاد میخوابم. 

No comments:

Post a Comment