Saturday, December 22, 2012

اسب زیر سرنیزه تاتار... شادم!

ئم م م م م....
لطفاً سر و صدا و داد و بیداد نشه! چون هیچ عوارضی هم ندارم و همه چی خوبه! فقط... از سه شب پیش تاحالا هیچی نخوردم!!! غیر از یه دونه بیسکوئیت و یه کم نوشابه سفید  که بعد از مدتها گازش رفته و به خودم خوروندم تا بلکه یه کم قند بهم برسه!
بوی غذا میزنه حالت تهوع میگیرم! میرم امروز دکتر... چون شب مهمونم و دیگه اونجا ضایعه غذا نخورم! هه هه! اونم مهمونی جماعت عرب سوسمار خور :))))) 
نچ نچ نگار! اخلاقت بد شده!
*
Gary ماااااااهه! استاد به این مهربونی تاحالا ندیدم....
*
دیروز وقت تمیز کردن استودیو بود! نکردم که! هی هی! میرم... امروز فردا اون رو هم میرم...
.
.
.
چقدر کار دارم... چقدر خوبه که این همه کار دارم.

دوباره... دوباره...
نه.... سه‌باره...
"شیهه اسب و هیاهوی سوارانت کو...؟"

پینوشت: به گمونم تو حسشم که بینم Black Swan ببینم. به خودم قول داده بودم دیگه نبینمش... اما حسش هست... 

2 comments:

  1. خوب وقتی قول دادی نبينی نبين ديگه...

    ReplyDelete
  2. نمیشه! کرم از خود درخته!

    ReplyDelete