Thursday, August 19, 2010

لذت از لحظه های کوتاه زندگی


بابا و مامان برام تعریف می کردند که "اون اول ها آب نداشتیم بخوریم، به جاش شیر می خوردیم!".... یا یک همچین چیزی! دوست داشتم!!!!

تو استودیوی کوچولویی که صداش می کنم خونه ام، پله هاشو دوست دارم!
این که از پله هاش می آم، تمام قد می افتم تو آینه رو به رو ام و حس مدل های مُد بهم دست می ده را دوست دارم!
خرده خرید کردن های خونگی رو دوست دارم!
طبعم عوض شده و غذای خوب پختن و خوردن را دوست دارم!
حس مفید بودن را دوست دارم... حسی که می تونه بهم حس استقلال را هم هدیه بده...

بهزاد توی فیس بوکش نوشته: "ما سه چیز را در دوران کو چکی جا گذاشته ايم: شادمانی بی دلیل، دوست داشتن بی دریغ، کنجکاوی بی انتها." (by A. Tarakameh) باور دارم که کودکی ام را با خودم کشانده ام تا خودِ خودِ الان... و اگر چیزی باشد که بتونم بهش در خودم افتخار کنم، حتماً از مهم ترین هاش اینه...

تخم مرغ ساعت 4.5 صبح هم می چسبه ها!!!

1 comment:

  1. یک ناشناس و یک حس زیبای آشنا

    ReplyDelete