Sunday, March 14, 2010

وان وی

آخ که این قدر حرف داشتم برای زدن.....

منحنی زندگی ام مثل موجهای پارازیت شده... دور تند، بالا و پایین شدید و تند... تا پریشب احساس می کردم الانه که خوشی بزنه زیر دلم... الان این قدر مزخرفم که حاضرم بزنم زیر همه چی و برگردم ولایت، بغل مامان.... از گیجی و مبهم بودن برنامه آینده ام بدم می آد! (کی خوشش می آد)

نه تنها به خودم قول دادم غرنامه ننویسم، بلکه شب عیده مثلاً خیر سرم! 
نیازمند شنگولیسم، نه از نوع افراطی، بلکه از نوع متعادل می باشم... شدید!

همین

پی نوشت: بردیا داره خوندن یاد می گیره... دیروز رفته بودیم نهار بیرون، از علامت های راهنمایی خوند: One Way و در ادامه توضیح داد: نه دوتا، نه سه تا، نه 5تا... جاست وان وی! فهمیدی؟ نفهمیدی!

1 comment:

  1. بابا تو اونجا آشنا داری
    بعضیا می رن هیچ کیو ندارن .. همه براشون غریبه ان
    تازه ! کریستف کلمب که رفت آمریکا حتی غریبه هم اونجا نبود که ببینه

    خب این مقایسه نشون می ده که وضعت خیلی هم بد نیست


    بعدشم ، من حاضرم آینده نا معلوم تو رو با آینده ی خودم عوض کنم !
    حاضری ؟
    فکر نکنم !
    آیندت نباید خیلی هم بد باشه دختر

    ReplyDelete