Friday, April 24, 2009

Entry for April 24, 2009

هو الرشید

خبر خاصی نیست... یک کم دلشوره دارم و اضطراب... به دلایل واهی... در واقع می شه گفت به نوعی خوشی زیر دلم زده...
...
رشته ای که دوست دارم قبول شدم... 16 جون وقت ویزا دارم و با کمی خوش شانسی، می تونم به موقع سر کلاس هام باشم... آرزومه که هم خوابگاهی و دوست چینی پیدا کنم! واسه گرفتن ویزا مولتی یک ریز دعا می کنم تا بتونم کلاسهای اروپایی، آمریکای جنوبی و شرقی را هم شرکت کنم. با بچه های انجمن علمی دانشکده آینده در تماسم. شبها خواب بلند بلند آواز خوندن کنار خوابگاه می بینم. نقشه می کشم که بالاخره برم و رانندگی یاد بگیرم... آینده به نظر یک جاده مستقیم به سمت خوشبختی به نظر می آد و...
...
در واقع مشکل همین جاست! هروقت همه چیز خیلی به نظر مرتب می آد، احساس می کنم سرنوشت نیم کاسه بدی برام زیر کاسه های جلوی روم در نظر گرفته.... به همین راحتی مطمئنم که ویزا نمی گیرم! تازه این خوبشه! اگه نگیرم، به خودم می گم خواستم، نشد... بدتر از اون وقتیه که برم سر کلاس هامو...
من دوست ندارم دوباره شاگرد آخر یا یکی مونده به آخر باشـــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!! نمی خوام دوباره تجربه مدرسه تکرار شه! نمی خــــــــــــــــــــــــــــــــوام!!!!
...
I JUST wanna be the best!
...
این جمله لعنتی توی 6 سال اخیر واسم عادت شده! می ترسم که از دستش بدم! :-( این “be the best” لزوما! توی همه چیز نیست! نمی تونه هم که باشه.... اما اسلحه من، عصای من برای مبارزه با زندگی، برای راه رفتن توی جاده های زندگی زبان بوده! حرف زدن بوده!
...
از رفتن به جایی که زبانشونو نمی دونم می ترسم
:-(
می ترســـــــــم
:-(
...
حالم خوب نیست... یأس فلسفی نیست. یک جور دلشوره است. یک جور سرما خوردگی از درون!
...
فکر کنم خارجکی "بچه ها، توروخدا واسم دعا کنین" می شه
“hey guys, wish me luck!”
برای من فرقی نمی کنه! هرکدوم به اعتقاداتتون بیشتر هماهنگه... همون!
...
توضیح عکس: فکر کنم این عکس نزدیک خوابگاه Lawn بچه های undergrad باشه... فقط عاشق اینم که این جوری ولو بشم رو زمینها و خر بزنم!!!!

No comments:

Post a Comment