Thursday, January 20, 2022

آوار

حالم بده. حالم خیلی بده.
بعد از هفته مزخرف قبل و آتشفشانی که با چشمهای پستچی فواره زد، دیشب انگار تیر آخر بود... معده و روده ام به هم میپیچند و من بیشتر از همیشه با خودم درگیرم...

حسم مثل حس بعد از break up میمونه... حس اینکه وقت گذاشتی، -سالها- دوست داشتی و دوست داشته شدی و یهو، بی هوا، بی هیچ هشدار و نشانه ای، میفهمی قصرت پوشالی بوده...
فکر کنم هیچ وقت نفهمم چرا rejection همیشه مثل آوار روی من فرود میاد... و چرا یکبار هم که شده، ترجیح نمیده که نرم نرمک من رو زمین بزنه...

فلج کننده است واقعا. اینکه تو دنیای خودت فکر میکنی در ابعاد مختلف برای یه نفر هستی، پشتش و همراهش. اینکه پیشنهاد میدی که همیشه گوش شنوا هستی براش اگه بخواد، و میری میبینی که انگار این همه وقته داشتی آزارش میدادی و کوچکترین خبری نداشتی... که انگار ریشه دردهاش خودت بودی اصلا!!! Heck، میری میبینی سه تا پست آخر اینستاش همه عکسهاییه که خودم ازش گرفتم و از وقتهایی که با هم گذروندیم... که نوشته چقدر خوب بود و چقدر همه چیز بین ما عالیه... بعد اینطور؟
خب مگه مریضم من آخه دور و برت باشم اگه اینقدر اذیتت میکنه؟ 😔 من میخوام support system باشم برات، نه خراش روح... اگه میدونستم اینقدر روی روانت پیاده روی میکنم، از همون اول خودم، خودم رو از زندگیت حذف میکردم خب... بابا من دوستت دارم. اونقدر دوستت دارم که اگه آزار باشم برات، نمیتونم تحمل کنم و میرم خودم...

شک شده ام. حالم بده. مدام بالا میارم و حقیقتا نمیدونم چیکار کنم...

چرا من، صرفا با «من» بودن، دور و بری هام رو آزار میدم؟
لعنت به من.

No comments:

Post a Comment