Monday, May 17, 2010

یادآوری

من زیاد می گم "شاد باش و میر زی" و دوستان طرح ایراد می  کنند...
اصل شعر "بوی جوی مولیان" اینه:
بوی جوی مولیان آید همی                  یاد یار مهربان آید همی 
ریگ آموی و درشتی راه او                  زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست      خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی          میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا بوستان        سرو سوی بوستان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان      سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی          گر به گنج اندر زیان آید همی

*****
شعر از رودکی.
*****
چون منظور اشاره است و نه کپی کردن، رسوندن مفهومی که در ذهن امروز "من"ئه و نه در ذهن دیروز "رودکی"، لطفاً اجازه بدین تا همچنان بگم: شاد باش و میر زی


توضیح نوشت... داستان نوستالوژیک این شعر جالبه، ارزش دونستنش را داره... به خصوص برای دوستان خارج نشین وحتی کافه نشین شاید جالب باشه:
امیر نصر سامانی تصمیم می گیرد به همراه سپاهیانش به طور موقت در باد غیس (در خراسان آن زمان) اقامت کند، اما خوش آب و هوا بودن این منطقه اقامت امیر را طولانی می کند. لشکریان که دلتنگ شده بودند و نمی‎خواستند بیشتر در آنجا بمانند جرات بیان خواسته‎ی خود را با امیر نداشتند و از رودکی می‎خواهند امیر را به بازگشت ترغیب کند. رودکی که امیر را خوب می‌شناخت تصمیم می‌گیرد با سرودن شعری بخت خود را برای راضی کردن امیر به بازگشت به بخارا بیازماید. رودکی در حضور امیر چنگ زنان قصیده‌ی «بوی جوی مولیان آمد همی» را آغاز می کند. امیر با شنیدن قصیده‌ی رودکی چنان دلتنگ می‌شود که بی کفش و رخت سفر سوار بر اسب تا بخارا می‌تازد!

نگار داستان ما، دلش نمی خواد نه خودش، نه دوستان فقط "دیر" بزیند.... "میر" زیستن، ارجح! همراه باهمه جاه طلبی های همراهش که بتونه سازنده هم باشه....
دلم پرواز کردن می خواد

5 comments: