هو الحکيم!!!
"...با حکمت خود، سخت به دنبال مطالعه و تحقيق درباره هرچه در زير آسمان انجام مي شود پرداختم. اين چه کار سخت و پر زحمتي است که خدا بعهده انسان گذاشته است!..."
موقعت کنوني من: دارم برنامه مقدمات دويي هارو مي نويسم (بيچاره ها!)، بايد يک متن زبان خلاصه کنم واسه فردا، فاينال زبانم هم فرداست. همچنين ظرفها انتظارم رو مي کشن! ساعت چنده؟ am 12:15. و من هيجااااااااان دارم!
خداييش سفر کم نرفته ام! زيد نبوده، اما کم هم نبوده. خاکزند بهم مي گه مارکوپولو!!! اما اين يکي.... واقعاً واسم چيز ديگه ايه!
واسه لندن و واسه دوباره ديدن دايي خليل اينقدر ذوق نداشتم! واسه ولگردي توي روستاهاي اطراف اصفهان با بابام اين قدر ذوق نداشتم! واسه تنها بودن تو روستا و جنگل توي شمال اين قدر ذوق نداشتم! واسه ماهي يه بار کيش رفتن توي دو سال کنکور اين قدر ذوق نداشتم! واسه شمال با بچه هاي مدرسه اين قدر ذوق نداشتم! (بماند که اين يکي واقعاً آنتيک بود! عدل! مامانم اينا اومدن ويلاي کناريمون!) واسه سويس و پنيرهاش اين قدر ذوق نداشتم! واسه سفرهاي باحال صديق و بزرگ شدنم اين قدر ذوق نداشتم! واسه سفر مشهد با 6تا آدم باحال بالاي 60 سال اين قدر ذوق نداشتم!
حالا، فردا شب، دارم مي رم تا به يکي از آرزوهاي بزرگم نزديک بشم! دارم ميرم تا با زندگي خودم، با آرزوهام، با دوست هام، با چيزا و کسايي که عاشقشونم... با هواپيما 10 ساعت فاصله بگيرم! دارم ميرم تا بين خودم و خودم يه ديوار فاصله بيفته. اون قدر بزرگ که طبق افسانه ها از ماه قابل ديدنه. دارم مي رم شرق دور! چين و ماچين. اما نه چندان دور! که فرهنگشون خيلي برام از دورو بري هاي خودم آشنا تره!!! چرا خدا آدرس بهشت رو غرب ايران داده؟ براي من بهشت شرقه!!! شرق دور! آدم هاي ريزه اي که فلفل نبين چه ريزه!!!
فقط يه چيز خيلي دلم مي خواد: تو ذوقم نخوره!!!
توضيح عکس: دنيا ديگه روي شاخ گاو نمي چرخه! يه مدته که افتاده پايين!!!
"...با حکمت خود، سخت به دنبال مطالعه و تحقيق درباره هرچه در زير آسمان انجام مي شود پرداختم. اين چه کار سخت و پر زحمتي است که خدا بعهده انسان گذاشته است!..."
موقعت کنوني من: دارم برنامه مقدمات دويي هارو مي نويسم (بيچاره ها!)، بايد يک متن زبان خلاصه کنم واسه فردا، فاينال زبانم هم فرداست. همچنين ظرفها انتظارم رو مي کشن! ساعت چنده؟ am 12:15. و من هيجااااااااان دارم!
خداييش سفر کم نرفته ام! زيد نبوده، اما کم هم نبوده. خاکزند بهم مي گه مارکوپولو!!! اما اين يکي.... واقعاً واسم چيز ديگه ايه!
واسه لندن و واسه دوباره ديدن دايي خليل اينقدر ذوق نداشتم! واسه ولگردي توي روستاهاي اطراف اصفهان با بابام اين قدر ذوق نداشتم! واسه تنها بودن تو روستا و جنگل توي شمال اين قدر ذوق نداشتم! واسه ماهي يه بار کيش رفتن توي دو سال کنکور اين قدر ذوق نداشتم! واسه شمال با بچه هاي مدرسه اين قدر ذوق نداشتم! (بماند که اين يکي واقعاً آنتيک بود! عدل! مامانم اينا اومدن ويلاي کناريمون!) واسه سويس و پنيرهاش اين قدر ذوق نداشتم! واسه سفرهاي باحال صديق و بزرگ شدنم اين قدر ذوق نداشتم! واسه سفر مشهد با 6تا آدم باحال بالاي 60 سال اين قدر ذوق نداشتم!
حالا، فردا شب، دارم مي رم تا به يکي از آرزوهاي بزرگم نزديک بشم! دارم ميرم تا با زندگي خودم، با آرزوهام، با دوست هام، با چيزا و کسايي که عاشقشونم... با هواپيما 10 ساعت فاصله بگيرم! دارم ميرم تا بين خودم و خودم يه ديوار فاصله بيفته. اون قدر بزرگ که طبق افسانه ها از ماه قابل ديدنه. دارم مي رم شرق دور! چين و ماچين. اما نه چندان دور! که فرهنگشون خيلي برام از دورو بري هاي خودم آشنا تره!!! چرا خدا آدرس بهشت رو غرب ايران داده؟ براي من بهشت شرقه!!! شرق دور! آدم هاي ريزه اي که فلفل نبين چه ريزه!!!
فقط يه چيز خيلي دلم مي خواد: تو ذوقم نخوره!!!
توضيح عکس: دنيا ديگه روي شاخ گاو نمي چرخه! يه مدته که افتاده پايين!!!
No comments:
Post a Comment