Monday, September 24, 2007

Entry for September 24, 2007

هو الحکيم (بي علامت تعجب.)

خدا واقعا چي فکر کرده وقتي آدم را به وجود آورده و چقدر لذت مي بُرد از هوش خودش؟ خدا وقتي مرد را خلق مي کنه به چي فکر مي کنه؟ (کاملاً حواسم به فعل مضارع هست.) چرا از همان ابتدا هم زماني و هم مکاني بين اون و زن فاصله است؟ چرا هميشه مرد يک فاصله زماني براي درک زن نياز داره؟ به اندازه عمق وجود و عدم؟ واقعاً از خدا خوشم مي آد. وقتي مي دونه که آد مبايد، حتي شده براي يک لحظه، طعم تنهايي، انتظار و سردرگمي را بچشه تا ارزش زن، ارزش حوا رو بدونه. خدا مي دونه، اون ميدونه، که مرد فقط حس مي کنه! با منطق و برهان حاليش نمي شه. با چوب هم تو سرش بزني حاليش نمي شه! مرد فقط حس مي کنه! بايد طعمشو بکشه تا بفهمه. مرد از همان ابتداي خلقت بايد با عمق وجودش حس کنه که غايي ترين چيزي که مي خواد و به دادش ميرسه زنه و نه هيچ چيز ديگه. وسوسه طاووس و شيطان شايد يک مدتي سرگرمش کنه، اما گولش نمي زنه تا وقتي زن ازش بخواد.

چرا زن ها اينو نفي مي کنند؟ مگه چيه؟ مگه چقدر بده باور و اعتقاد به اين که اوني که واقعاً قدرت داره (گيرم فقط توي اين نوع ارتباط)، زنه، نه مرد. (برخلاف چيزي که خودش کمتر از همه بهش باور داره.) اين دومين درسيه که خدا به زن ميگه: که قدرت داره و بايد ازش استفاده کنه اما کجاست گوش شنوايي که هنوز درگير لذت و درد درس اوله. خدا خيلي عاقل، باهوش و از خود گذشته است که اول از همه چشم زن را توي چشم مرد باز ميکنه. وقتي اونو درگير هيچ چيز ديگه اي نمي کنه غير از: "بشناس!" زن وقتي خودشو مي شناسه که مردو! و وقتي خدا رو ميشناسه که خودشو! حوا تعظيم و رژه و مارش فرشته هارو ميخواد چيکار؟ اون دوتا انسانو شناخته! و در حال شناخته! معجزه مي خواد چيکار؟ و اصلاً مگه ميتونه ببينه وقتي چلوي چشاش با هرقدم اون دنيا متحول مي شه؟ مگه وقتي اين قدر درگير سعي براي درک کردنه ميتونه که به چيز ديگه اي فکر کنه و گوش بده؟ حتي اگه درس دومي باشه که خود خدا مي خواد بهش بده...

چقدر با خدا حال مي کنم! و اعتقاد دارم که کفري در کار نيست! اگرم باشه خدا ميبخشه که ميدونه هنوز در حال تعقٌلم!

پي نوشت. از پاراگراف اول خيلي خوشم مي آد و خيلي از خودم راضيم! اما انگار پاراگراف دوم يه چيزيش ميشه! بازم روش فکر مي کنم. به هر حال (حداقل) درگير مرحله خودشناسيم ديگه!!!

توضيح عکس: من فکر مي کنم، پس بايد فکر کنم

No comments:

Post a Comment